لجبازی !

از شما چه پنهان ما در لجبازی ید طولایی داریم نه اینکه دلمان بخواهد ها ، ژنتیکمان لجباز است !! مادر گرام تمام خصائص بد ما ، من جمله همین لجبازیمان را نسبت می دهند به پدر محترم و ایشون نیز برعکس !!

ولی ما که خودمان را می شناسیم حداقل در این یک زمینه ، که حس لجبازی ما بسی فراتر از این صحبت ها و بحث ژنتیک است !!

دروغ که هناق نیست بعضی وقت ها چنان ذوق میکنیم به خاطر لجبازی های رنگارنگ که حد  ندارد !! و نتیجه این لجبازی ها جر و بحث های مداوم و پی در پی ما با جناب پسر همسایه بود !! خب خداییش لج آدم رو در می آورد !!

 

با هر خیر و شر و دردسری که بود طرح کالابرگ 16 اسفند به پایان رسید خداییش از سود و زیانش نپرسید که دلمان خون است ، نیست دفتر ما اسطوره ی نظم بود و به خاطر کمبود کارمند از نیروهای مردمی استفاده می کردیم نتیجه اش این شد که در حین توزیع ببخشیدا یک سری از کالابرگ ها پیچونده شدن واین یعنی نخواندن آمار ها با هم و صد البته یعنی اینکه ما باید بابت هر نفر کسری 15000تومان ناقابل به حساب پست جمهوری اسلامی واریز می کردیم !
این روزها زمزمه هایی به گوش می رسد مبنی بر جدایی جناب پسر همسایه از کادر دفتر بعد از رفتن بقیه بچه ها حالا نوبت به ایشون رسیده بود ! خداییش ما نمک نشناس نیستیم تا دنیا دنیا است از ایشون به خاطر موهبت دفتر 50 سپاسگزاریم به شدت ! رفتن ایشون یعنی اینکه دیگر خبری از لج و لجبازی و بحث ودعوا نیست و صد البته یعنی کار های مربوط به ایشون رو باید من انجام میدادم !و این یعنی دوباره بدبختی و بی خوابی ، بعد از کالابرگ داشتیم یه نفس راحت می کشیدیم ها !!

یه قانونی داشت این اداره موبایل که باید سند های نقل و انتقال روزانه تا ساعت 10 تحویل مسئول مربوطه میشد ، من بدبخت هم تا میومدم این سند رو وارد سیستم کنم و ایراداتش رو بگیرم میشد ساعت 11 !!! هر روزی که من سند ها رو می بردم بنده خدا آقای ملکان غر می زد و می گفت فردا تا ساعت 10 اینجایی ها ولی ... !!
یه روز دیگه جوش آورد شروع کرد به داد و بیداد گفت امروز که سند ها رو ازت نگیرم فردا سر موقع میاری ، ما که پاک ناامید شده بودیم و داشتیم سند ها را جمع می کردیم که رفع زحمت کنیم ،  در این بین به همکارش گفت نگاهش کن تو رو خدا ببین قیافه اش رو چطور مظلوم می کنه !!بده من اون سند ها رو ! اینا میدونن کییو بفرستن !!

خداییش ما هنوز که هنوز است  سند ها رو دیر میبریم ولی خدا رو شکر دیگه مسئولش جناب ملکان نیست !!!!

روزهای آخر سال 86 بود یه آقایی اومد خطش رو تغییر نام بده به ایشون گفتم خب فروشنده کجا هستند ؟ به شخصی که همراهش بود اشاره کرد و گفت ایشون هستند !!مراحل نقل  و انتقال انجام شد و نوبت به امضا رسید ! یهو این آقا گفت من میخوام این سند رو به نام دخترم بزنم خودش نمیتونه بیاد موردی نداره من به جاش امضا کنم ؟ میتونین زنگ بزنین و تلفنی باهاش صحبت کنید !! گفتم والا حاج آقا چه عرض کنم خدای ایراده این کار !!!

به هرترتیبی بود به وساطت مسئول دفتر این امر صورت گرفت موقع  امضا به ایشون گفتم پس اسمتون رو زیر امضا ننویسین !!

گفت کجای کاری دخترم من یه عمریه این کاره ام !! من یه دفتر خونه ازدواج و طلاق دارم یه روز یه آقا و خانم اومده بودن برای عقد دائم !دیدم این آقا حالش زیاد خوب نیست و خلاصه رنگ از رخش پریده ! گفتم چیه شادوماد ! گفت این خانم همسر دوم من هستن میترسم زنم شناسنامه رو ببینه و دیگه واویلا تکه بزرگه ام گوشمه !! گفتم باباجون غصه نخور ، بخند این که مشکلی نیست من اسم شما رو تو شناسنامه خانمت می نویسم ولی اسم ایشون رو نه !!!

 

 

 

 



+ 1 یعنی بابت کسری یک برگ کالابرگ 5 نفره 75000 ناقابل !! زوره به خدا ، از گلوشون پایین نره ایشااله !!

 

+ 2 اگر میدونستم سال 87 تا این حد بد میشه برای من البته نه از لحاظ کاری ببخشیدا غلط می کردم برای تحویل شدنش سر و دست بشکنم و لحظه شماری کنم !!

 

+ 3 از برکات توزیع کالابرگ همون طور که عرض کردم یکیش در آوردن آمار ملت شریفه ، اون یکیش هم اینه که همه عجیب باهات مهربون میشن از مشتری ها و در و همسایه گرفته تا فامیل و دوست  و آشنا ، برای اینکه تو صف معطل نشن ها اونقدر باهات گرم میگرفتن ، من هم که لجباز تمام شناسنامه هایی که از اون پشت می یومد رو عمدا می انداختم عقب !!

 

+ 4  من هر چی ایراد داشته باشم خداییش اهل پارتی بازی و زیر میزی نیستم ! به شرف کارمندیم قسم !!

 

+ 5 عجب پشت هم دیگه رو دارن این آقایون !!!!!

 

 

دردسر !

بعد از گذشت یک ماه کاملا به روال کاری دفتر آشنا شده بودم دیگه مثل روزهای اول نبود که مشتری هر سوالی از م می پرسید می گفتم از اون آقا بپرسید ، اون آقا ( همون جناب پسر همسایه ) هم یه چشم غره به من می رفت که چرا خودم بلد نیستم جواب بدم می فرستم پیش ایشون یکی نیست بهش بگه مگه خودت تو شکم مامانت اینارو یاد گرفتی خب بچه ها یادت دادن دیگه !!
اواسط دی ماه یک بخشنامه به کل دفاتر امور مشترکین ارسال شد مبنی بر طرح توزیع کالابرگ . با شرکت در اون جلسه که من به همراه همین جناب پسر همسایه حضور داشتیم و با توافق با جناب مسئول دفتر قرار شد در این طرح عذاب آور شرکت کنیم .
شروع طرح اول بهمن بود قبل از آغاز طرح هم چند جلسه ی آموزشی برامون ترتیب دادن که من و جناب پسر همسایه تو این جلسات شرکت می کردیم !دقیقا اولین جمله ایشون بعد از پایان هر جلسه این بود " من که نفهمیدم چی شد تو فهمیدی ؟!! "
خداییش خیلی حرمتش رو نگه می داشتم ( با اینکه از من کوچیکتر بود ) که فقط یه لبخند نه چندان ملیح تحویلش میدادم ! 
تو دومین روز توزیع بازرسین محترم برای نظارت تشریف فرما شدن . بنده خداها هر چی ایراد گرفتن من با لبخند جوابشون رو دادم ( خداییش آدم باید با روی خوش با مسائل برخورد داشته باشه )!!
به خاطر ترافیک بالای کاری اداره پست و طرح کالا برگ (همون کوپن خودمون ) من اصلا مرکز ( ما یعنی بچه های امور مشترکی بهش میگیم اداره ی موبایل ) نرفتم یعنی وقت نمی شد همه اش بین اداره ی پست و دفتر در رفت و آمد بودم ، به خاطر همین هیچ کدوم از همکاران و مسئولین اداره رو نمی شناختم و نزدیک بود همین امر کار دستمون بده !!
اواسط توزیع طرح فکر میکنم مربوط به خانوار های 3 نفره بود
حول و هوش ساعت 3 که ما خدود 250 کالابرگ توزیع کرده بودیم و کارمون تموم شده بود ( نمی دونید که چه کار پر زحمتی بود که !کارمند نبودیم که یک میرزا نویس پیشرفته بودیم !! حالا به این شغل شریف میرزا نویسی ازدحام جمعیت ، غر و لند و صدالبته ...( هیچی ولش کن ) رو هم اضافه کنید !!
خداییش آدم از پا در میاد ( اضافه کنید این مطلب رو که هنوز نهار هم نخورده بودیم ) که یک آقای اتو کشیده و نه چندان متشخص وارد دفتر شدن و از بنده قبض موبایل خواستن ،
_ شرمنده آقا صورتحساب های جدید هنوز نرسیده !
اینبار به سمت همکارم رفت و از ایشون میاندوره خواست ! ( از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون برای صدور میاندوره هیچ هزینه ای نباید بگیریم ولی هم دفتر ما و هم دفاتر دیگه بابت هر میاندوره 1000 تومان ناقابل از ملت می گرفتیم ) این همکار ما هم طبق روال عادی همین مبلغ رو به ایشون گفتن !
دوباره این آقا اومدن سمت من و گفتن که سیم کارتم سوخته لطفا برام تعویضش کنید !
_ بله حتما مدارک همراهتون هست ؟
+ چه مدارکی ؟
_ کپی و اصل سند ، کارت شناسایی و قبض آخر پرداختی و سیم کارت سوخته ! 
+ قبض که همراهم نیست سیم کارت هم دسترس نیست سند رو هم همراهم نیاوردم ولی خط به نام خودمه می تونید چک کنید ! هزینه اش هم هر چقدر باشه پرداخت می کنم !
والا باز از شما چرا پنهون باشه ما گیرایی مان به شدت ضعیف می باشد ولی در این یک مورد خاص دوزاریمان افتاد که ایشان بله ...
گفتم نه نمیشه آقا !
در این بین همکارم صورتحساب میاندوره رو آورد موقع پرداخت هزینه من گفتم هزینه ای نداره آقا !
با تعجب گفت ولی این خانم ؟؟!!
ایشون در جریان نیستن نیست تازه تشریف آوردن ( حالا بنده خدا سه ساله که کارمند همین دفتر و همسر برادر جناب مسئول دفتره !)

اینبار با جدیت گفت مسئول دفتر رو می تونم ببینم ؟! آقای ...
راهنماییشون کردم !!
من ... هستم از بخش نظارت بر دفاتر اداره ی موبایل و نشست از جرز دیوار هم ایراد گرفت بنده خدا حق هم داره خب نتونسته بود از ما آتو بگیره تموم امیدش به اون تخلف 1000 تومان میاندوره بود که ...

گیر میداد به چیزای الکی مثلا : چرا شما لباس متحد الشکل ندارین و هزارتا ایراد ریز و درشت دیگه خداییش این ایراد رو که گفت مسئول دفتر در کمال ... گفتن اداره ی موبایل و اداره ی پست به اون عظمت لباس متحدالشکل نداره میخواین ما داشته باشیم ؟!
خلاصه هر چه بود بخیر گذشت !!



+ 1 این جناب پسر همسایه این اعتقاد رو داشتن که به مردم بر اساس ظاهر شون باید جواب داد اگر یه آقا یا خانم شیک پوش رو نزدشون می فرستادم به گرمی استقبال می کردن !!

+ 2 خداییش این خنده های من هم حکایتی داره ، به وقتش !!

+ 3 خداییش برای هیچ یک از خدمات مربوط به همراه اول نباید هزینه ای گرفته بشه ! ( این رو میگم یه وقت پول از جیبتون ندید همه رو رو قبضتون محاسبه می کنن چند برابر !)

+ 4 هنوز هم چهره ی همکارم رو وقتی گفتم ایشون تازه کارن رو یادم نمیره !!

+ 5 بنده ی خدا جناب بازرس هر جا ایراد گرفت جناب مسئول دفتر با اعتماد به نفس خارق العاده اش توپ رو انداخت تو زمین ایشون !! موقع رفتن یه چیزی هم بدهکار شد !!


برادران همسایه !!

ذکر خاطرات دفتر 50 بدون معرفی همسایه های محترم اصلا لطفی ندارد و خلاصه یک پایش می لنگد !
این دفتر پر ماجرای 50 در مکانی واقع است مجتمع نما !!!!یعنی در طبقه همکف یک ساختمان دوطبقه متعلق به عهد دقیانوس ( بالاخره یه جورایی باید از رشته ام هم استفاده کنم دیگه ) که متشکل است از 4 واحد و یک نیمچه واحد :
یک واحد مختص به نمایندگی بیمه ایران ، یک واحد نمایندگی نصب شوفاژ ، یک واحد پخش ظروف یکبار مصرف یک واحد هم دفتر وزین 50 البته آن نیمچه واحد هم یک زیرپله ای نقلی است که شخص جناب صاحب ملک  که یک زمانی برای خود دبدبه و کبکبه ای داشته برای گذراندن اوقات فراغت مشغول شغل مقدس فتوکپی است !!
والا از این برادران همسایه و شیطنت هایشان هر چه بگویم کم گفته ام !!
با این برادران واحد شوفاژ که از لحاظ روابط عمومی با جدیدترین و بهترین ظروف تفلن و چدن رقابت می کنند کاری نیست ، بین این دو کارمند این واحد نمونه روزانه تنها دو کلمه حرف رد و بدل میشه سلام و خدا حافظ ، روشون میشد این رو هم فاکتور می گرفتن !!
ولی امان از این برادران گرام ظروف یکبار مصرف !!شانس آوردیم همیشه ی خدا سر شغل اولشون مشغول به انجام وظیفه بودن و صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر مغازه تعطیل بود !!

گل سر سبد این ساختمان بعد از دفتر 50 واحد بیمه بود :
متشکل از 4 کارمند که صد البته همه به چشم برادری رویت می شدند و همچنان نیز 
جناب سامان خان مسئول نمایندگی بیمه فوق العاده متشخص و صد البته در سخاوتمندی شهره ی خیابان ... ایشان  نسبشان از طرف طایفه ی پدر متصل می شد به شهر زیبای اصفهان و از طرف مادر به شهر تاریخی یزد ،
دیگر خودتان حسابش را بکنید در مواقع حساب و کتاب چه رنگی از ایشون می پرید ؟؟!!!
دومین شخص جناب آقای سعیدی فوق العاده نظر پاک یعنی ....
اصالتا بچه همین کرج بود یعنی جد اندر جد ( نکنه فکر کردین این ها رو مستقیم از خودش پرسیدم ، این طرح کالا برگ یک سری مزایا دارد که یکیش درآوردن آمار ملته ) البته یک مورد اینجا قابل عرضه که این جناب آقای سعیدی آداب معاشرت رو شرطی یاد گرفته بودن یعنی تنها در مواقعی که کارشون بیخ پیدا می کرد  یادشون می افتاد باید سلام بدن برعکس سامان خان !
دونفر دیگه هم خیلی زود باروبندیلشون رو بستند و رفتند یکیشون رو که حتی موفق به کشف اسمش هم نشدیم !ایشون هم در مورد آداب معاشرت دقیقا مثل جناب سعیدی بودن !
نفر آخر هم  ، خدا بیامرزد  رضا شاه رو  با این خدمت مقدس سربازی چه لطفی در حق این اردلان خان و موهای اسب گونه شان کردند !!!

 

 

 

 

 

 

 

+ 1  در مورد این برادران واحد شوفاژ بیشتر از این نمی تونم اظهار نظر کنم ، نه من هیچ کس نمی تونه !!

 

 

+ 2  در مورد این ظروف یکبار مصرف هم  همیشه فامیلی این دو نفر به جای هم استفاده میشد که البته هیچ کدام از همسایه ها درست تلفظ نمی کردن " عمدا و  سهوا  " نش رو هم من دیگه نمی دونم !!

 

 

+ 3  در مورد واحد بیمه هم حرف و حدیث بسیاره !!

 

 

+ 4  خداییش این ها شیطون و فرشته ها رو هم با هم درگیر میکردن ( منظور برادران بیمه و ظروف یکبار مصرف هستن ) در وسط رقص و پایکوبی و جولانگاه شیطان به یکباره صدای صلوات  و . . .
دیگر خودتان تصورش را بکنید !!