استرس !

روزای آخر سال 86 اونقدر شیرین بود که دوست داشته باشم بارها و بارها تکرار بشه !با شروع سال جدید و تعطیلاتش قاعدتا من دیگه نباید می رفتم دفتر !
روز 9 فروردین اولین روز کاری بنده در سال جدید بود ! دفتر انگار بدون مشتری هایش صفای چندانی نداشت !

گاهی وقتا دلم تنگ می شد برای اینکه یه نفر بیاد سرم غر و لند کنه که چرا خطش وصل نشده یا چرا تعویض سیم کارتش انجام نشده و آقا یا خانم دزده هنوز داره از خطش استفاده می کنه !خدا رو شکر این وضع 4 ، 5 روز بیشتر ادامه نداشت .
بعد از تعطیلات قرار شد خانم " ز " همسر برادر مسئول دفتر مجددا به جمعمون اضافه بشه و این شاید بهترین خبر بود برای من !

ما اصلا و ابدا به هیچ وجه از این بازرسین محترم اداره موبایل خاطره خوشی نداریم !
یه روز که رفتم اداره موبایل دیدم همه دارن من رو به همدیگه نشون میدن ، بسم اله ، جل الخالق یعنی من از دفتر تا اینجا اینقدر تغییر کردم ؟! مدام مثل این منگلا به خودم نگاه می کردم و دنبال آیینه می گشتم ! اینا یعنی چشونه ؟!

سند ها رو تحویل آقای ملکان دادم و داشتم خدا حافظی می کردم که گفت دوباره چه دسته گلی به آب دادی ؟!

گفتم کی من ؟! من و دسته گل آقای ملکان حرفی می زنیا ؟! گفت تو حتی تبحر داری یه باغ گل به آب بدی این که چیزی نیست ؟! حالا برو دفتر نظارت می فهمی !! داشتم می رفتم گفت همون طوری که اینجا میای قیافه ات رو مظلوم می کنی اونجا هم همینطوری ادامه بدی همه چیز حله !!
ما که گویی تمام ترس عالم را در وجودمان ریخته اند وارد اتاق شدیم و همچنان چون بید می لرزیدیم ! خداییش جنبه یازرس و اینا رو نداشتم دیگه ! بزار خودم اعتراف کنم تا این پروین حیثیتمون رو به باد نداده !
جناب بازرس استقبال گرمی از بنده به عمل آوردن و این کمی از استرس ناشی از خبر جناب ملکان رو کم کرد ! گویی ایشان نیز به ترس وجودی ما پی برده بودند !
یه برگه ی نقل و اتقال رو میز بود که مهر دفتر ما روش خود نمایی می کرد ! کم کم داشتم متوجه می شدم که ... یهو برگه رو گرفت دستش و گفت این سند مربوط به شماست ؟!!گفت این خط کیه ؟! گفتم خط من ! گفت یه دوخط اینجا بنویس ! گفتم دستم درد می کنه نمی تونم بنویسم !!!!! گفت چرا دروغ میگی این خط خانم"ف" خانم آقای ...  مگه نیست ؟! گفتم حالا مگه ایرادی داره ؟!! گفت یه چند روز در دفترتون بسته شد می فمین !
گفتم برای چی آخه ؟! نفرمایین ! گفت پشت این سند رو ببین !
وای ای داد بیداد !! ما در طرفه العینی دست و پای خود را جمع و جور کردیم و چون متوجه عمق فاجعه شده بودیم شروع کردیم به دلیل آوردن !

امضا و اثر انگشت خریدار و فروشنده باید پشت سند درج میشد که خالی بود دریغ از یک خط کوچک و ساده  و این یعنی بسته شدن دفتر حداقل به مدت 1 ماه چون قبلا هم این اتفاق رخ داده بود !

خوشبختانه خریدار و همسر مسئول دفتر بود و فروشنده مادر گرامیشون و این کار رو راحتتر می کرد !دیگر از آن ترس مزمن خبری نبود !
گفتم این که مشکلی نداره ؟!
+ چی ؟؟!

_ این مشکلی نداره که ؟!؟!
_  گفتم فروشنده مادر آقای ... و خریدار هم همسرشون هستن انتظار ندارین که آدم از خانمش و مادرش امضا بگیره که ؟!
فامیلی من رو نمی دونست گفت تو خواهر آقای ... هستی دیگه !!

گفتم نه من کارمند اون دفتر هستم !

گفت نه تو زیادی ازش طرفداری می کنی !

حالا از اون اصرار و از من انکار !

 

 

 

 

 

+ 1 جناب سرمایه گذار از مصر بازگشتند و همچنین دفتری تجاری شون رو هم بستند  جدیدا هر روز به دفتر سر میزنن و خوشبختانه کارهای مربوط به ایشون رو خانم  " ز " که قدیمی تره انجام میده وبا ما کاری نیست ! از حق نگذریم اونقدر ها هم به پولش نمی نازه !!

 

+ 2  والا دروغ چرا ما هر سری این بازرسین محترم رو زیارت می کنیم برق از کله مان می پرد و به تته پته می افتیم واین مسئله ریشه در کودکی مان دارد ، زمانی که محل کار پدر گرام بودیم و برای ایشان بازرس می آمد !!

 

+ 3  باور بفرمائید نیتمان خیر بود آن هنگام که گفتیم سند را ما نوشتیم !

 

+ 4  عکس العمل بازس محترم در مقابل اراجیف بنده : تو این همه زبون رو از کجا آوردی ؟!؟

 

+ 5 خداییش هر که ما را می بیند در اداره جات مختلف مثل پست مخابرات یا همین ارتباطات سیار بی برو برگرد نسبتمان می دهد به خواهری جناب مسئول دفتر ! جوری که بچه هاش توهم می زنن من عمه شون هستم !!

 

 

 

 

 

لجبازی !

از شما چه پنهان ما در لجبازی ید طولایی داریم نه اینکه دلمان بخواهد ها ، ژنتیکمان لجباز است !! مادر گرام تمام خصائص بد ما ، من جمله همین لجبازیمان را نسبت می دهند به پدر محترم و ایشون نیز برعکس !!

ولی ما که خودمان را می شناسیم حداقل در این یک زمینه ، که حس لجبازی ما بسی فراتر از این صحبت ها و بحث ژنتیک است !!

دروغ که هناق نیست بعضی وقت ها چنان ذوق میکنیم به خاطر لجبازی های رنگارنگ که حد  ندارد !! و نتیجه این لجبازی ها جر و بحث های مداوم و پی در پی ما با جناب پسر همسایه بود !! خب خداییش لج آدم رو در می آورد !!

 

با هر خیر و شر و دردسری که بود طرح کالابرگ 16 اسفند به پایان رسید خداییش از سود و زیانش نپرسید که دلمان خون است ، نیست دفتر ما اسطوره ی نظم بود و به خاطر کمبود کارمند از نیروهای مردمی استفاده می کردیم نتیجه اش این شد که در حین توزیع ببخشیدا یک سری از کالابرگ ها پیچونده شدن واین یعنی نخواندن آمار ها با هم و صد البته یعنی اینکه ما باید بابت هر نفر کسری 15000تومان ناقابل به حساب پست جمهوری اسلامی واریز می کردیم !
این روزها زمزمه هایی به گوش می رسد مبنی بر جدایی جناب پسر همسایه از کادر دفتر بعد از رفتن بقیه بچه ها حالا نوبت به ایشون رسیده بود ! خداییش ما نمک نشناس نیستیم تا دنیا دنیا است از ایشون به خاطر موهبت دفتر 50 سپاسگزاریم به شدت ! رفتن ایشون یعنی اینکه دیگر خبری از لج و لجبازی و بحث ودعوا نیست و صد البته یعنی کار های مربوط به ایشون رو باید من انجام میدادم !و این یعنی دوباره بدبختی و بی خوابی ، بعد از کالابرگ داشتیم یه نفس راحت می کشیدیم ها !!

یه قانونی داشت این اداره موبایل که باید سند های نقل و انتقال روزانه تا ساعت 10 تحویل مسئول مربوطه میشد ، من بدبخت هم تا میومدم این سند رو وارد سیستم کنم و ایراداتش رو بگیرم میشد ساعت 11 !!! هر روزی که من سند ها رو می بردم بنده خدا آقای ملکان غر می زد و می گفت فردا تا ساعت 10 اینجایی ها ولی ... !!
یه روز دیگه جوش آورد شروع کرد به داد و بیداد گفت امروز که سند ها رو ازت نگیرم فردا سر موقع میاری ، ما که پاک ناامید شده بودیم و داشتیم سند ها را جمع می کردیم که رفع زحمت کنیم ،  در این بین به همکارش گفت نگاهش کن تو رو خدا ببین قیافه اش رو چطور مظلوم می کنه !!بده من اون سند ها رو ! اینا میدونن کییو بفرستن !!

خداییش ما هنوز که هنوز است  سند ها رو دیر میبریم ولی خدا رو شکر دیگه مسئولش جناب ملکان نیست !!!!

روزهای آخر سال 86 بود یه آقایی اومد خطش رو تغییر نام بده به ایشون گفتم خب فروشنده کجا هستند ؟ به شخصی که همراهش بود اشاره کرد و گفت ایشون هستند !!مراحل نقل  و انتقال انجام شد و نوبت به امضا رسید ! یهو این آقا گفت من میخوام این سند رو به نام دخترم بزنم خودش نمیتونه بیاد موردی نداره من به جاش امضا کنم ؟ میتونین زنگ بزنین و تلفنی باهاش صحبت کنید !! گفتم والا حاج آقا چه عرض کنم خدای ایراده این کار !!!

به هرترتیبی بود به وساطت مسئول دفتر این امر صورت گرفت موقع  امضا به ایشون گفتم پس اسمتون رو زیر امضا ننویسین !!

گفت کجای کاری دخترم من یه عمریه این کاره ام !! من یه دفتر خونه ازدواج و طلاق دارم یه روز یه آقا و خانم اومده بودن برای عقد دائم !دیدم این آقا حالش زیاد خوب نیست و خلاصه رنگ از رخش پریده ! گفتم چیه شادوماد ! گفت این خانم همسر دوم من هستن میترسم زنم شناسنامه رو ببینه و دیگه واویلا تکه بزرگه ام گوشمه !! گفتم باباجون غصه نخور ، بخند این که مشکلی نیست من اسم شما رو تو شناسنامه خانمت می نویسم ولی اسم ایشون رو نه !!!

 

 

 

 



+ 1 یعنی بابت کسری یک برگ کالابرگ 5 نفره 75000 ناقابل !! زوره به خدا ، از گلوشون پایین نره ایشااله !!

 

+ 2 اگر میدونستم سال 87 تا این حد بد میشه برای من البته نه از لحاظ کاری ببخشیدا غلط می کردم برای تحویل شدنش سر و دست بشکنم و لحظه شماری کنم !!

 

+ 3 از برکات توزیع کالابرگ همون طور که عرض کردم یکیش در آوردن آمار ملت شریفه ، اون یکیش هم اینه که همه عجیب باهات مهربون میشن از مشتری ها و در و همسایه گرفته تا فامیل و دوست  و آشنا ، برای اینکه تو صف معطل نشن ها اونقدر باهات گرم میگرفتن ، من هم که لجباز تمام شناسنامه هایی که از اون پشت می یومد رو عمدا می انداختم عقب !!

 

+ 4  من هر چی ایراد داشته باشم خداییش اهل پارتی بازی و زیر میزی نیستم ! به شرف کارمندیم قسم !!

 

+ 5 عجب پشت هم دیگه رو دارن این آقایون !!!!!

 

 

دردسر !

بعد از گذشت یک ماه کاملا به روال کاری دفتر آشنا شده بودم دیگه مثل روزهای اول نبود که مشتری هر سوالی از م می پرسید می گفتم از اون آقا بپرسید ، اون آقا ( همون جناب پسر همسایه ) هم یه چشم غره به من می رفت که چرا خودم بلد نیستم جواب بدم می فرستم پیش ایشون یکی نیست بهش بگه مگه خودت تو شکم مامانت اینارو یاد گرفتی خب بچه ها یادت دادن دیگه !!
اواسط دی ماه یک بخشنامه به کل دفاتر امور مشترکین ارسال شد مبنی بر طرح توزیع کالابرگ . با شرکت در اون جلسه که من به همراه همین جناب پسر همسایه حضور داشتیم و با توافق با جناب مسئول دفتر قرار شد در این طرح عذاب آور شرکت کنیم .
شروع طرح اول بهمن بود قبل از آغاز طرح هم چند جلسه ی آموزشی برامون ترتیب دادن که من و جناب پسر همسایه تو این جلسات شرکت می کردیم !دقیقا اولین جمله ایشون بعد از پایان هر جلسه این بود " من که نفهمیدم چی شد تو فهمیدی ؟!! "
خداییش خیلی حرمتش رو نگه می داشتم ( با اینکه از من کوچیکتر بود ) که فقط یه لبخند نه چندان ملیح تحویلش میدادم ! 
تو دومین روز توزیع بازرسین محترم برای نظارت تشریف فرما شدن . بنده خداها هر چی ایراد گرفتن من با لبخند جوابشون رو دادم ( خداییش آدم باید با روی خوش با مسائل برخورد داشته باشه )!!
به خاطر ترافیک بالای کاری اداره پست و طرح کالا برگ (همون کوپن خودمون ) من اصلا مرکز ( ما یعنی بچه های امور مشترکی بهش میگیم اداره ی موبایل ) نرفتم یعنی وقت نمی شد همه اش بین اداره ی پست و دفتر در رفت و آمد بودم ، به خاطر همین هیچ کدوم از همکاران و مسئولین اداره رو نمی شناختم و نزدیک بود همین امر کار دستمون بده !!
اواسط توزیع طرح فکر میکنم مربوط به خانوار های 3 نفره بود
حول و هوش ساعت 3 که ما خدود 250 کالابرگ توزیع کرده بودیم و کارمون تموم شده بود ( نمی دونید که چه کار پر زحمتی بود که !کارمند نبودیم که یک میرزا نویس پیشرفته بودیم !! حالا به این شغل شریف میرزا نویسی ازدحام جمعیت ، غر و لند و صدالبته ...( هیچی ولش کن ) رو هم اضافه کنید !!
خداییش آدم از پا در میاد ( اضافه کنید این مطلب رو که هنوز نهار هم نخورده بودیم ) که یک آقای اتو کشیده و نه چندان متشخص وارد دفتر شدن و از بنده قبض موبایل خواستن ،
_ شرمنده آقا صورتحساب های جدید هنوز نرسیده !
اینبار به سمت همکارم رفت و از ایشون میاندوره خواست ! ( از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون برای صدور میاندوره هیچ هزینه ای نباید بگیریم ولی هم دفتر ما و هم دفاتر دیگه بابت هر میاندوره 1000 تومان ناقابل از ملت می گرفتیم ) این همکار ما هم طبق روال عادی همین مبلغ رو به ایشون گفتن !
دوباره این آقا اومدن سمت من و گفتن که سیم کارتم سوخته لطفا برام تعویضش کنید !
_ بله حتما مدارک همراهتون هست ؟
+ چه مدارکی ؟
_ کپی و اصل سند ، کارت شناسایی و قبض آخر پرداختی و سیم کارت سوخته ! 
+ قبض که همراهم نیست سیم کارت هم دسترس نیست سند رو هم همراهم نیاوردم ولی خط به نام خودمه می تونید چک کنید ! هزینه اش هم هر چقدر باشه پرداخت می کنم !
والا باز از شما چرا پنهون باشه ما گیرایی مان به شدت ضعیف می باشد ولی در این یک مورد خاص دوزاریمان افتاد که ایشان بله ...
گفتم نه نمیشه آقا !
در این بین همکارم صورتحساب میاندوره رو آورد موقع پرداخت هزینه من گفتم هزینه ای نداره آقا !
با تعجب گفت ولی این خانم ؟؟!!
ایشون در جریان نیستن نیست تازه تشریف آوردن ( حالا بنده خدا سه ساله که کارمند همین دفتر و همسر برادر جناب مسئول دفتره !)

اینبار با جدیت گفت مسئول دفتر رو می تونم ببینم ؟! آقای ...
راهنماییشون کردم !!
من ... هستم از بخش نظارت بر دفاتر اداره ی موبایل و نشست از جرز دیوار هم ایراد گرفت بنده خدا حق هم داره خب نتونسته بود از ما آتو بگیره تموم امیدش به اون تخلف 1000 تومان میاندوره بود که ...

گیر میداد به چیزای الکی مثلا : چرا شما لباس متحد الشکل ندارین و هزارتا ایراد ریز و درشت دیگه خداییش این ایراد رو که گفت مسئول دفتر در کمال ... گفتن اداره ی موبایل و اداره ی پست به اون عظمت لباس متحدالشکل نداره میخواین ما داشته باشیم ؟!
خلاصه هر چه بود بخیر گذشت !!



+ 1 این جناب پسر همسایه این اعتقاد رو داشتن که به مردم بر اساس ظاهر شون باید جواب داد اگر یه آقا یا خانم شیک پوش رو نزدشون می فرستادم به گرمی استقبال می کردن !!

+ 2 خداییش این خنده های من هم حکایتی داره ، به وقتش !!

+ 3 خداییش برای هیچ یک از خدمات مربوط به همراه اول نباید هزینه ای گرفته بشه ! ( این رو میگم یه وقت پول از جیبتون ندید همه رو رو قبضتون محاسبه می کنن چند برابر !)

+ 4 هنوز هم چهره ی همکارم رو وقتی گفتم ایشون تازه کارن رو یادم نمیره !!

+ 5 بنده ی خدا جناب بازرس هر جا ایراد گرفت جناب مسئول دفتر با اعتماد به نفس خارق العاده اش توپ رو انداخت تو زمین ایشون !! موقع رفتن یه چیزی هم بدهکار شد !!