-
روز ارتش
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 14:15
دو روز پیش یه خانم و آقا اومدن خط موبایلشون رو بفروشن آقا : ببخشید خانم این خط ما رو چند می خرید ؟؟ من : شماره تون رو بگید ! آقا : ........091273 من : 195000 آقا : نمیشه خانم بالاتر بخرید ؟ من از چند جا قیمت گرفتم ! من : نه آقا فکر نمی کنم خطتتون بیشتر از این ارزش داشته باشه ! اگر جای دیگه بالاتر می خرن برید اونجا...
-
فوضولی موقوف !!!
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 01:54
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سرک کشیدن های گاه و بی گاه من به دفتر 50 باعث میشه یک سری از خاطرات که داشت کم کم تو ذهنم کم رنگ میشد دوباره رنگ و بوی حیات بگیره . انگار تمام خاطرات اون روزها جلوی چشمات ردیف میشن ! عجب روزایی ! بعد از استخدام مژگان به عنوان کارمند که همونطور که گفته بودم تمام...
-
کارمند از نوع بانو !
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 09:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یادش بخیر یه روزایی یه اتفاقایی تو این دفتر50 افتاده که فراموش کردنش خیلی سخته و هر از گاهی یادآوری شون لبخند رو مهمونت میکنه اتفاقای خیلی جالب، آمد و رفت های آدمایی که الان تو به صدقه سری همین دفتر 50 تا از در وارد میشدن می تونستی تشخیص بدی کارشون چیه انگار تک تک اعضای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1388 19:04
در مورد همسر گرام مسئول دفتر یعنی خانم " ف " که هر از چند گاهی در دفتر رویت می شدند و ما زیارتشان می کردیم حرف و حدیث بسی بسیار است ! در مورد ایشان در نگاه اول : خانمی فوق العاده حساس و صد البته مغرور از همان ها که عصا قورت داده اند ! در مورد ایشان بعد از کمی آشنایی : همچنان مغرور ، کمی مهربان و صد البته...
-
نیما و میترا !
شنبه 11 مهرماه سال 1388 09:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 با شروع اردیبهشت 87 دو کارمند جدید به جمعمون اضافه شد ! نیما و میترا ! نیما از کارمندای قدیمی دفتر بود که دو سال پیش برای انجام وظیفه و پاسداری از مرزهای مملکت عازم خدمت مقدس (!!) سربازی شده بود و با پایان این دوره تقریبا دو ساله به جمعمون اضافه شد. والا از شما چه...
-
استرس !
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 15:07
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روزای آخر سال 86 اونقدر شیرین بود که دوست داشته باشم بارها و بارها تکرار بشه !با شروع سال جدید و تعطیلاتش قاعدتا من دیگه نباید می رفتم دفتر ! روز 9 فروردین اولین روز کاری بنده در سال جدید بود ! دفتر انگار بدون مشتری هایش صفای چندانی نداشت ! گاهی وقتا دلم تنگ می شد...
-
لجبازی !
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 15:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از شما چه پنهان ما در لجبازی ید طولایی داریم نه اینکه دلمان بخواهد ها ، ژنتیکمان لجباز است !! مادر گرام تمام خصائص بد ما ، من جمله همین لجبازیمان را نسبت می دهند به پدر محترم و ایشون نیز برعکس !! ولی ما که خودمان را می شناسیم حداقل در این یک زمینه ، که حس لجبازی ما...
-
دردسر !
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 23:46
بعد از گذشت یک ماه کاملا به روال کاری دفتر آشنا شده بودم دیگه مثل روزهای اول نبود که مشتری هر سوالی از م می پرسید می گفتم از اون آقا بپرسید ، اون آقا ( همون جناب پسر همسایه ) هم یه چشم غره به من می رفت که چرا خودم بلد نیستم جواب بدم می فرستم پیش ایشون یکی نیست بهش بگه مگه خودت تو شکم مامانت اینارو یاد گرفتی خب بچه ها...
-
برادران همسایه !!
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 23:25
ذکر خاطرات دفتر 50 بدون معرفی همسایه های محترم اصلا لطفی ندارد و خلاصه یک پایش می لنگد ! این دفتر پر ماجرای 50 در مکانی واقع است مجتمع نما !!!!یعنی در طبقه همکف یک ساختمان دوطبقه متعلق به عهد دقیانوس ( بالاخره یه جورایی باید از رشته ام هم استفاده کنم دیگه ) که متشکل است از 4 واحد و یک نیمچه واحد : یک واحد مختص به...
-
کاملا بی ربط !!!
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 02:32
این پست اصلا ربطی به دفتر 50 و خاطراتش نداره ! نمی دونم چرا این روزها آدم ها اینقدر مهربون شدن ؟! اون روزهایی که برای فرار از تنهایی هام سراغشون می رفتم از من فرار می کردن حالا که من در به در دنبال تنهایی ام محبتشون گل کرده !! یادمه یه روز در مقابل یه سوال غیر منتظره یه جواب غیر منتظره تر دادم ! وقتی سر ظهر یکی از...
-
آموزش !!
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 23:30
خیلی سخته بخوای بعد از دو سال خاطره ها رو مو به مو یاد آوری کنی ! همه چیز خوب پیش می رفت هم من از کار و محیط و همکاران راضی بودم هم اونا یه جورایی از من راضی بودن . چه روزهای سردی بود یادمه دومین روز کاری برف می بارید و من از ذوق 10 دقیقه زودتر رسیدم ، زیر برف منتظر ایستادم تا بچه ها اومدن ! ( خداییش اونقدر ها هم ذوق...
-
۱۲/۰۹/۸۶
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 23:53
از 12 آذر 86 خیلی تصادفی تو یه دفتر امور مشترکین مشغول به کار شدم ( به پیشنهاد پسر همسایه مون ) فکر بد نکنید لطفا ! خیلی ازش دل خوشی ندارم چون دنیاش زمین تا آسمون با من فرق داشت از هر 10 کلمه ای که بینمون رد و بدل میشد 8 تاش مشاجره بود خلاصله فکرمون اخلاقمون کلا شخصیتمون 180 درجه مقابل هم بود ! ولی در کل پسر خوب و فوق...