در مورد همسر گرام مسئول دفتر یعنی خانم " ف " که هر از چند گاهی در دفتر رویت می شدند و ما زیارتشان می کردیم حرف و حدیث بسی بسیار است !  

در مورد ایشان در نگاه اول : خانمی فوق العاده حساس و صد البته مغرور از همان ها که عصا قورت داده اند  ! 

در مورد ایشان بعد از کمی آشنایی :  همچنان مغرور ، کمی مهربان و صد البته همچنان حساس و فوق العاده رک !!! 

اینکه میگم رک و راست حد نهایتش هستا ، یعنی هر آنچه در دل ایشان است به طرفه العینی بر سر زبان مبارک نیز جاری می شود و این نه چندان خوشایند ! یعنی امکان نداره نسبت به کسی حس یا عقیده ای داشته باشه و بروز نده حالا این نظر خواه بد باشه خواه خوب ! 

همین حساس بودن بیش از حد ایشون باعث درگیری اش با میترا بود ، روزی نبود که خانم " ف " در دفتر حضور داشته باشه و با میترا جر و بحث شون نشه !  

میترا دختر شاد و بذله گویی بود ، براش فرقی نمی کرد طرف مقابلش کی باشه ؟! جناب مسئول دفتر ، جناب سرمایه گذار ، من یا حتی مشتری ها و این یعنی تضاد کامل با خانم " ف " مخصوصا در مواقعی که مسئول دفتر حضور داشت ! 

آقای ... معروف بود به اینکه کارمنداش رو خیلی زود به زود تغییر میده ، و این سوال رو بقیه همیشه از من می پرسیدن که دلیل این تغییرات چیه ؟ ولی بعده ها کاملا مشخص بود دلیل تمام این تغییرات گاه و بیگاه کسی نبود جز خانم " ف "  . بله بالاخره پرش به میترا هم گرفت ! خانم " ف " کانهو طوفان بود تا می تونستی باید ازش فاصله می گرفتی مهربونی هاش آرامش قبل از طوفان بود!! 

 

                                                    ****** 

ما در این دفتر 50تا دلتون بخواد خرابکاری کردیم! همین جناب سرمایه گذار هر از چندگاهی چندتا فرم میدان دست بنده (فرم تعویض سیم کارت ) که این سیم کارت ها رو برای من تعویض کنید ما هم اطاعت امر می کردیم ، بین این شماره ها یه شماره ی تغریبا رند بود که در عرض یک هفته سه بار سوزونده شده بود بار سوم من با تعجب به جناب سرمایه گذار گفتم : دوباره این شماره ؟! مگه قسط اش رو نیاورده ؟! گفت نه نمی دونم کی بدون مدارک هم بهش سیم کارت میده ؟؟!! 

همون روز بعد ازظهر که دفتر تقریبا خلوت بود ، تلفن دفتر به صدا در اومد و چون ما همیشه تلفن ها رو جواب میدیم (!!!!) یه آقایی که خیلی هم شاکی بود بدون سلام و علیک گفت خانم شما به چه حقی تو این هفته سه بار سیم کارت من رو سوزوندین با کدوم مدرک ؟؟!! من از دستتون شکایت می کنم ! ما که انگار یه سطل آب سرد روی سرمان خالی کرده اند فقط توانستیم شماره تماس این آقا رو بگیریم و بگیم در اسرع وقت با شما تماس می گیریم ! 

خوشبختانه جناب سرمایه گذار هم در دفتر حضور داشتن ! من که انگار عصبانیت این آقا به من هم سرایت کرده بود با سگرمه های در هم رفته ، رفتم سراغ جناب سرمایه گذار !!

گفت کی بود ؟!!

گفتم یه آقایی ، میگن شما به چه حقی سیم کارت من رو سه بار سوزوندین ؟؟!! با چه مدرکی ؟!

بنده خدا خیلی شوکه شده بود سریع کیفش رو باز کرد و چندتا پوشه رو از کیفش بیرون آورد و از بینشون یکی رو بیرون کشید و گفت و مگه شماره شون این نبود ؟ بیا این هم مدرک !پوشه رو از دستش گرفتم و سند رو آوردم بیرون ، بله حدسم کاملا درست بود شماره ی نوشته شده روی پاکت با شماره نوشته شده روی سند مطابقت نداشت یعنی یک عدد جا به جا نوشته شده بود !!

این بار نگاهم رو از سند گرفتم و با چهره ای غضب آلود به جناب سرمایه گذار نگاه کردم ! گفت حالا چرا اینجوری نگاه می کنی ؟! اصلا همه اش تقصیر شماست که موقع تعویض سیم کارت دقت نمی کنی (!!!!!) ببینی خط به نام من هست یا نه !! من هم در جواب گفتم نیست آخه تمام این خط ها به نام شماست !! حیف که بزرگتر بود و نسبت به دفتر حق آب و گل داشت و الا می دونستم ...

وقتی جناب مسئول دفتر تشریف آوردن با اون آقا تماس گرفتن و با کلی عذر خواهی موضوع رو ختم به خیر کردن !! و قرار شد ما هزینه های تعویض سیم کارت رو به ایشون پرداخت کنیم و سیم کارت رو تحویل ایشون بدیم !!

بعد با نگاهش من رو میخکوب کرد به زمین !!

این یعنی چی ؟؟! یعنی من برم ؟؟!! عمرا !!

 

                                                  *****

 

پ.ن 1 : کار اسکن مدارک اصلا سرعت لازم رو نداشت ! نیست ماشااله این دفتر اسطوره نظمه هیچ کدوم از پرونده ها کامل نبودن !

 

 

پ.ن 2 : نیما معمولا کارای بیرون از دفتر رو انجام میداد ، خدا خیرش بده !!

 

 

پ.ن 3 : جناب سرمایه گذار وقتی یاد اون روز می افته به شوخی میگه : 7 سال تو این دفتر رفت و آمد داشتیم کسی نازک تر از گل به ما نگفت اون وقت تو ...

 

 

پ.ن 4 : گفتم که تو این دفتر دیواری کوتاه تر از دیوار ما پیدا نمی کنن حالا شانس آوردیم این آقا اهل تهران بودن و مثلا ساکن سیستان و بلوچستان نبودن ! بابا این روزا هزارتا راه وجود داره از زمین و آسماون پیک موتوری و آژانس می باره ولی مسئول دفتر اصرار داشتن بنده شخصا به عنوان سفیر دفتر حضورا خدمت ایشون برسم !! 

نیما و میترا !

با شروع اردیبهشت 87 دو کارمند جدید به جمعمون اضافه شد ! نیما و میترا !

نیما از کارمندای قدیمی دفتر بود که دو سال پیش برای انجام وظیفه و پاسداری از مرزهای مملکت عازم خدمت مقدس (!!) سربازی شده بود و با پایان این دوره تقریبا دو ساله به جمعمون اضافه شد. والا از شما چه پنهان ما در برخورد اول با توجه به نگاه های ایشون فکرمان به هزار راه رفت ، خب دست خودم نبود دیگه !

ولی با گذشت چند روز متوجه شدیم این بنده خدا در تنها وادی که سیر نمی کند همین موضوع است ( لااقل در مورد من یک نفر ) پسر فوق العاده ساده و شوخ طبعی بود ، دارم میگم فوق العاده به وقتش از شاهکارهای ایشون مستفیض میشین !!! و میترا ایشون هم دست کمی از جناب نیما نداشت فقط در مورد ایشون باید از فاکتور سادگی صرف نظر کرد ! تصور کنید این دوتا با هم تو دفتر باشن باور کنید کل همسایه ها از دستشون عاصی بودن !!

از اواسط اردیبهشت دوره ی دوم طرح توزیع کالابرگ آغاز شد ! باور بفرمائید ما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم جناب مسئول دفتر را راضی به انصراف از این طرح کزایی بکنیم هر چه دلیل منطقی و غیر منطقی بود جمع کردیم ولی ایشان راضی نشدند که نشدند . برای خودشان هم ( البته فقط خودشان ) دلایل قانع کننده ای داشتند ! می گفتن تو کتم نمیره که که کاری رو نیمه کاره رها کنم اداره پست رو کمک ما حساب کرده !!!!!!!!

نخیر مثل اینکه اصرار ما هم فایده ای نداشت یه جورایی آب تو هاون کوبیدن بود ! خدا رو شکر این دوره هم خلوت تر بود و هم نسبت به دوره قبل مدت زمان کوتاهتری داشت و همچنین می تونستم رو کمک میترا و نیما و خانم ( ز ) حساب کنم!

روال کاری ما اینگونه بود که صبح به صبح کالابرگ ها رو از اداره پست تحویل می گرفتیم و آخر وقت بعد از توزیع، فرم ها و سوش های باقیمانده رو عینا تحویل می دادیم و از آنجایی که بدبخت تر از شخص بنده در آن دفتر وجود نداشت و آز آنجایی که به ظاهر دیوارمان همان قدمان از بقیه کوتاهتر بود ما مسئول انجام این امر خطیر شدیم  !! البته بقیه برای واگذری این مسئولیت مهم به بنده دلیل داشتن ! میگفتن تو کارت دقیق تره و به محیط اداره پست آشناتری و هزارتا هتدوانه رنگارنگ دیگه فکرش رو نکردن من پیچاره فقط دوتا دست دارم !! یه روز که از اداره پست برگشتم دیدم اوضاع دفتر اساسی به هم ریخته است و یکی ، دوتا از شیشه های پیشخوان شکسته !! تا رسیدم میترا شروع کرد با آب و تاب به تعریف ماجرا ! قضیه از این قرار بود ( شما که در جریانید کرج شهر 72 ملته و ایران کوچک واز این حرف ها ) یکی از این بانوان محترم ( از من نخواین اصلیتش رو بگم که نمیگم ) تشریف فرما شده بودن دفتر و چون بعد از ساعت مقرر و همچنین به علت اتمام کالابرگ های موجود چیزی عایدشون نشده بود اول شروع کرده بود به داد و بیداد و در ادامه هم با مشت یکی دوتا ازشیشه های دفتر رو شکسته بود ! شانس آوردیم دفتر ما شیشه قدی نداره ! والا به خدا !

بعد هم در کمال اعتماد به نفس زنگ زده بود به پلیس تا احقاق حق کنه و همون شب کالابرگ بگیره !کار دنیارو میبینی به جای اینکه ما شاکی باشیم ایشون طلبکار بودن ! ( البته تو دوره قبل هم یه مورد مشابه اتفاق افتاده بود )

قبلا گفته بودم این جناب مسئول دفتر ما هم اعتماد به نفس خارق العاده ای داره و هم قدرت بیان بسیار عالی و به گفته خودش تا به حال از هیچ محکمه و دادگاهی بازنده بیرون نیومده در این یک مورد هم ایضا !!

خلاصه که اون سرکار خانم مجبور شد که خسارت ما رو بپردازه !!

 

 

 

 

 

پ . ن 1 :  نیما و جناب پسر همسایه اصلا و ابدا رابطه ی حسنه ای با همدیگه نداشتن و یه جورایی سایه هم رو با تیر میزدن !

 

 

 

پ . ن 2 : خداییش اگر این خانواده ی بنده می دونستن که من این کالابرگ ها رو جا به جا می کنم ، مطمئن باشید دیگه اجازه نمیدادن من پام رو تو دفتر 50 بذارم ! جون چند بار بهم تذکر داده بودن که یه وقت تو این کار رو انجام ندیا !! خطرناکه !!

 

 

پ . ن 3 : من نمیدونم این کالابرگ چه حسنی داره اگر بگم چه کسانی بابت دریافت کالابرگ وارد دفتر ما میشدن  مثل من چشماتون از تعجب گرد میشه ! یه خانومی که خودش متخصص پوست بود و شوهرش  فک کنم متخصص اطفال بود از صبح تا ظهر به گفته ی خودش تو دفتر ما معطل شده بود بابت دریافت کالابرگ !!

فک  کنم جریان همون یک مو از خرس کندن غنیمته باشه !دولت ما هم شده ... !

 

استرس !

روزای آخر سال 86 اونقدر شیرین بود که دوست داشته باشم بارها و بارها تکرار بشه !با شروع سال جدید و تعطیلاتش قاعدتا من دیگه نباید می رفتم دفتر !
روز 9 فروردین اولین روز کاری بنده در سال جدید بود ! دفتر انگار بدون مشتری هایش صفای چندانی نداشت !

گاهی وقتا دلم تنگ می شد برای اینکه یه نفر بیاد سرم غر و لند کنه که چرا خطش وصل نشده یا چرا تعویض سیم کارتش انجام نشده و آقا یا خانم دزده هنوز داره از خطش استفاده می کنه !خدا رو شکر این وضع 4 ، 5 روز بیشتر ادامه نداشت .
بعد از تعطیلات قرار شد خانم " ز " همسر برادر مسئول دفتر مجددا به جمعمون اضافه بشه و این شاید بهترین خبر بود برای من !

ما اصلا و ابدا به هیچ وجه از این بازرسین محترم اداره موبایل خاطره خوشی نداریم !
یه روز که رفتم اداره موبایل دیدم همه دارن من رو به همدیگه نشون میدن ، بسم اله ، جل الخالق یعنی من از دفتر تا اینجا اینقدر تغییر کردم ؟! مدام مثل این منگلا به خودم نگاه می کردم و دنبال آیینه می گشتم ! اینا یعنی چشونه ؟!

سند ها رو تحویل آقای ملکان دادم و داشتم خدا حافظی می کردم که گفت دوباره چه دسته گلی به آب دادی ؟!

گفتم کی من ؟! من و دسته گل آقای ملکان حرفی می زنیا ؟! گفت تو حتی تبحر داری یه باغ گل به آب بدی این که چیزی نیست ؟! حالا برو دفتر نظارت می فهمی !! داشتم می رفتم گفت همون طوری که اینجا میای قیافه ات رو مظلوم می کنی اونجا هم همینطوری ادامه بدی همه چیز حله !!
ما که گویی تمام ترس عالم را در وجودمان ریخته اند وارد اتاق شدیم و همچنان چون بید می لرزیدیم ! خداییش جنبه یازرس و اینا رو نداشتم دیگه ! بزار خودم اعتراف کنم تا این پروین حیثیتمون رو به باد نداده !
جناب بازرس استقبال گرمی از بنده به عمل آوردن و این کمی از استرس ناشی از خبر جناب ملکان رو کم کرد ! گویی ایشان نیز به ترس وجودی ما پی برده بودند !
یه برگه ی نقل و اتقال رو میز بود که مهر دفتر ما روش خود نمایی می کرد ! کم کم داشتم متوجه می شدم که ... یهو برگه رو گرفت دستش و گفت این سند مربوط به شماست ؟!!گفت این خط کیه ؟! گفتم خط من ! گفت یه دوخط اینجا بنویس ! گفتم دستم درد می کنه نمی تونم بنویسم !!!!! گفت چرا دروغ میگی این خط خانم"ف" خانم آقای ...  مگه نیست ؟! گفتم حالا مگه ایرادی داره ؟!! گفت یه چند روز در دفترتون بسته شد می فمین !
گفتم برای چی آخه ؟! نفرمایین ! گفت پشت این سند رو ببین !
وای ای داد بیداد !! ما در طرفه العینی دست و پای خود را جمع و جور کردیم و چون متوجه عمق فاجعه شده بودیم شروع کردیم به دلیل آوردن !

امضا و اثر انگشت خریدار و فروشنده باید پشت سند درج میشد که خالی بود دریغ از یک خط کوچک و ساده  و این یعنی بسته شدن دفتر حداقل به مدت 1 ماه چون قبلا هم این اتفاق رخ داده بود !

خوشبختانه خریدار و همسر مسئول دفتر بود و فروشنده مادر گرامیشون و این کار رو راحتتر می کرد !دیگر از آن ترس مزمن خبری نبود !
گفتم این که مشکلی نداره ؟!
+ چی ؟؟!

_ این مشکلی نداره که ؟!؟!
_  گفتم فروشنده مادر آقای ... و خریدار هم همسرشون هستن انتظار ندارین که آدم از خانمش و مادرش امضا بگیره که ؟!
فامیلی من رو نمی دونست گفت تو خواهر آقای ... هستی دیگه !!

گفتم نه من کارمند اون دفتر هستم !

گفت نه تو زیادی ازش طرفداری می کنی !

حالا از اون اصرار و از من انکار !

 

 

 

 

 

+ 1 جناب سرمایه گذار از مصر بازگشتند و همچنین دفتری تجاری شون رو هم بستند  جدیدا هر روز به دفتر سر میزنن و خوشبختانه کارهای مربوط به ایشون رو خانم  " ز " که قدیمی تره انجام میده وبا ما کاری نیست ! از حق نگذریم اونقدر ها هم به پولش نمی نازه !!

 

+ 2  والا دروغ چرا ما هر سری این بازرسین محترم رو زیارت می کنیم برق از کله مان می پرد و به تته پته می افتیم واین مسئله ریشه در کودکی مان دارد ، زمانی که محل کار پدر گرام بودیم و برای ایشان بازرس می آمد !!

 

+ 3  باور بفرمائید نیتمان خیر بود آن هنگام که گفتیم سند را ما نوشتیم !

 

+ 4  عکس العمل بازس محترم در مقابل اراجیف بنده : تو این همه زبون رو از کجا آوردی ؟!؟

 

+ 5 خداییش هر که ما را می بیند در اداره جات مختلف مثل پست مخابرات یا همین ارتباطات سیار بی برو برگرد نسبتمان می دهد به خواهری جناب مسئول دفتر ! جوری که بچه هاش توهم می زنن من عمه شون هستم !!